بنیتابنیتا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

بنیتــــــا* دختــری از بهشت

تولد فرشته خونمون

1391/5/15 1:34
نویسنده : مامان بهاره
1,784 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته نازم

دختر قشنگم بالاخره انتظار شیرین به پایان رسید و تو نازدونه قشنگم اومدی تو بغلم

الان که دارم وبتو آپ میکنم تو کنارم در خواب نازی

 

الهی قربونت برم که با اومدنت روح تازه ای به زندگیمون بخشیدی

امروز خانومی نازم ١٧ روزته و مامانیو ببخش که انقدر دیر اومدم تو وبت مطلب بزارم آخه دختر قشنگم با اومدنت

نمیفهمم کی شب میشه

میخوام خاطره شیرین روز تولدت رو بنویسمniniweblog.com

 

قرار بود در روز ٢٨ خرداد سال ١٣٩١ ساعت ١٣ در بیمارستان پارسیان بدست

خانوم دکترفاطمه حجری

خانومی طلا قدم به این دنیا بزاری

مصادف با شب عید مبعث

قرار شد شب قبل زایمان من شام سبک بخورم

مامانم اون شب اومد خونمون تا فردا صبح با هم بریم بیمارستان

صبح ساعت ٧ صبح از خواب بیدار شدم و قرار بود ساعت ١١ بیمارستان باشیم

اماده شدیم منو بابایی و مامان جونت سه تایی رفتیم بیمارستان

عمه مهنازت از ما زودتر اومده بود بیمارستان منتظرمون بود که وقتی رسیدیم از

منو بابایی فیلم و عکس گرفت

و منو بابایی و عمه مهناز  مامان جونت باهم رفتیم بخش زایمان

و منو بردن بخش بلوک زایمان و لباسهامو تعویض کردم و بهم سرم زدند

و بابایی اومد پیشم و فیلم بردار ازمون فیلم گرفت و باهامون صحبت کرد

و بعد سوند رو وصل کردند که بر خلاف چیزی که همه میگفتن اصلا درد نداشت

و اماده رفتن به اطاق عمل شدم شکر خدای مهربون اصلا استرس و ترس

نداشتم

چون اطلاعات کافی داشتم که زایمان اصلا سخت نیست البه سزارین

توی راهرو که بردنم من روی برانکارد بودم و از همه خداحافظی کردم

و پیش بسوی اطاق عمل

وقتی داشتن برای اطاق عمل  آمادم میکردند ازم میپرسیدند عجیبه که اصلا

استرس نداری

و من با شجاعت تمام میگفتم نه خیلی هم خوشحالم چرا بترسم و استرس

داشته باشم

به زودی میخوام دخترقشنگمو ببینم خیلی خیلی خوشحالم و از این لحظه دارم

لذت میبرم

تیم جراحان کمی تاخیر داشتند و تا برسند پرسنل اطاق عمل میومدند با من

صحبت میکردند از این که

استرس نداشتم متعجب میشدند

و خانوم دکترم هم کنارم بود و بهم آرامش میداد

بالاخره تیم جراحان رسیدند

اول قرار بود بیهوشی بشم ولی گذاشتم به عهده خودشون هر چی تصمیم

بگیرند و ازشون واقعا ممنونم

که بی حسی از کمر رو برام انتخاب کردند

منو نشوندند و گفتند شونه هام رو شل کنم و آمپول رو به کمرم زدند که اصلا درد نداشت

و کم کم بی حسی از نوک پاهام شروع شد

واقعا احساس خوشایندی بود مثل پرواز کردن مثل سبک بال شدن

و خانوم دکتر و تیمشون شروع به جراحی کردند بلافاصله

نمیدونم چقدر طول کشید بنیتای منو از شکمم بیرون آوردن و یکی از جراحان با صدای بلند گفت وایییییییی

دکتر چه چشمایی چه خوشگله

و تا صدای گریه ناردونمو شنیدم  هق هق گریه کردم زیباترین زیباترین و زیباترین لحظه زندگیم بود

در تمام زندگیم تا این حد احساساتی نشده بودم

تا دخملی نازمو بیارند پیشم

من فقط بلند بلند گریه میکردم و تا آوردنش پیشم صورت نازشو چسبوندن به صورتم دختر قشنگم آروم شد

دلم نمیخواست هیچ وقت ازم دور بشه

بنیتای نازمو بردن و عملم حدود دو ساعت طول کشید شاید هم کمتر

چون یک فیبرم هم داشتم که با بارداری رشد کرده بود و به گفته خانوم دکترم اندازه یه پرتقال شده بود

و از خانوم دکترم (دکتر فاطمه حجری)واقعا ممنونم که اون رو هم بیرون آوردن

خدارو شکر میکنم که سزارین شدم وگرنه باید یکبار هم به خاطر فیبرم عمل میشدم و شکمم پاره میشد

ساعت ٤ بعدازظهر عمل کاملا تمام شده شده بود

و منو بردند ریکاوری کمی اونجا بودم تا حالم بهتر بشه و بردنم به سمت بیرون

منم سرحال و شاد بودم

که قبل از بیرون رفتن یه خانومی اومد و دوتا فشار محکم به شکمم داد که دادم

در اومدفقط قسمت سخت و

درد ناکش همون جا بود و وقتی بیرون بردنم تو سالن انتظار دیدم همه هستند

بابایی و پدربزرگهات و مادر بزرگهات عمه مهنازو عمه سمیه عمو محمد و زن عمو جون و نسیم جون

همه دورم جمع شدند و زن عمو جونت گفت وای دختریت خیلی نازه لب قلوه ایه

بابایی گفت نی نی مون خیلی نازه

دستمو گرفته بود و من از شدت دردی که به شکمم اومده بود موقع فشار دادن

اشکم در اومد و خودمو لوس

کردم

بردنم به بخش رو بعد از آماده کردنم بنیتای نازم آوردنت بهت شیر بدم

وای خدایا ازت ممنونم چه لحظه شیرینی بود

نم نم همه رفتند و مامانم پیشم موند

اون یک شب بیمارستان برام اندازه یکسال گذشت خیلی ساعت کند حرکت میکرد

و همش با بابایی تلفنی و اسمسی صحبت میکردیم و همش در مورد تو فرشته نازمون حرف زدیم

و بالاخره اونشب به صبح رسید و من نم نم از روی تخت بلند شدم

و مرخصمون کردند

اینم از خاطره روز تولد فرشته کوچولوی خونمون

بنیتای قشنگم

       هدیه زیبای خداوند

                 ممنونم که با اومدنت لذت شیرین مادرشدن رو به من چشوندی

تولــــــــــدت مبارک گل قشنـــــــــگم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

فریبا
16 تیر 91 19:31
سلام گلم ، خیلی قشنگ توصیف کردی ، اگه میشه عکس بنیتای نازم بذار


ممنونم خانوم گلی
فریبا
16 تیر 91 19:32
با افتخار لینکت میکنم عزیزم


باعث افتخارمه دوست گلم
خاله سعیده
16 تیر 91 22:30
الهیییییییییییی گریم گرفت بهیو بنیو قربون


ههه قربون دل پاکت برم بوس

mot mot joon
16 تیر 91 22:38
salam azizam

ghadame no resideh mobaark golam omidvaram hamishe dar kenare ham shad va salamat abshid dooste golam


nini khoshmelettt ham khili jigare khoda hefzesh kone boosss


یک دنیاممنونم دوست مهربونم بوسسسس
آتنا مامان روشا
16 تیر 91 23:48
سلام اگر عضو فیس بوک هستید لطفا به روشا شماره 92 که در مسابقه زیباترین بچه ایرانی شرکت کرده رای بدهید . ممنون
خاله نرگس
16 تیر 91 23:57
سلام خاله جونمممممممممممممممممم.

بازم تولدت مبارک عزیزم.

خوش امدی به این دنیااااااااااا

عزیزمیییییییییییییییی


ممنونم خاله خوشگل و مهربون
نیلوفر
17 تیر 91 11:42
سلام
عزیزم قدم نو رسیده مبارک باشه
ایشالا همیشه سلامت و شاد باشید



ممنونم دوست گلم
مهسا خاله ی ارشان
17 تیر 91 22:22
آخی عزیزم تبریک میگم

چه دخمل خوشملی


ممنونم عزیییییزم بوس
فریبا
29 تیر 91 11:37
گلم اولین ماهگرد تولدت مبارکککککککککککککککک


ممنوووووووونم گلم بوسسسس
مامانی آوینا
1 مرداد 91 0:47
سلام فرشته کوچولوی ناز.به دنیای ما بزرگترها خوش اومدی.یه چیزی رو میدونستی شما دخملا همتون خوشگل ونازین.امیدوارم همیشه سلامت باشی و خنده از روی لبای کوچولوت هیچ وقت محو نشه.


ممنونم عزیزم انشاال... خدای مهربون همه فرشته هامونودر پناه خودش حفظ کنه

گلاره
20 مرداد 91 15:11
عزیزم خیلی خیلی مبارکههههه عکساش رو که دیدم یاد تولد بنیتای خودم افتادم دقیقا منم تو همچین اتاقی بودم لباس تن بنیتا هم همین بود از طرف من دستای نازش رو ببوس


ممنونم گلم که سر زدی
ایییی جانم عزیزم بووووس
مهسا(مامان هستی)
17 فروردین 92 18:12
وااااااااااااااااااااااااااااای عزیزم خیلییی شیرین نوشتی واقعا لذت بردم از نوشتت




ممنون دوست مهربونم
خانوم کوچیک(نی نی سایت)
22 اردیبهشت 92 21:29
واااااااااااااااااای فوق العاده بود عزیزم با این نوشتهات منم دلم نی نی خواست


ای جونم عزیزم حتما بیار نی نی خیلی شیرینه